هنر ادبیات

یافته های نوین ادبی وآموزش زبان فارسی

هنر ادبیات

یافته های نوین ادبی وآموزش زبان فارسی

اندرحکایت روزگار

 

لیلا لطفی

 

اندر احوال شیخ ابوسعید ابوالخیر

نقل است که یکروز زیر درخت بیدی فرود آمده بود و خیمه زده و کنیزکی پایش را می مالید و قدحی شربت بربالینش نهاده و مریدی پوستینی پوشیده بود و در آفتاب گرم ایستاده و از گرما استخوان مرید شکسته می شد و عرق از وی می ریخت تا طاقتش برسید . برخاطرش گذشب که خدایا او بنده و چنین در عز و ناز و من بنده چنین مضطر و بیچاره و عاجز.

 شیخ درحال بدانست و گفت: ای جوانمرد این درخت که تو می بینی هشتاد ختم قرآن کردم سرنگونسار از این درخت در آویخته. ( یعنی به حالت سرنگون ازاین درخت آویخته شده ، هشتادبار قرآن راختم کرده ام)

او مریدان را چنین تربیت می کرد. (تذکره الاولیاء)

*************************************************

به شیخ شهر فقیری ز جوع برد پناه

بدین امیدکه از جود، خواهدش نان داد

هزار مسئله پرسیدش از مسائل و گفت:

اگر جواب ندادی نبایدت نان داد

نداشت حال جدال آن فقیر و، شیخ غیور

ببرد آبش و، نانش نداد - تا جان داد

عجب که با همه دانایی، این نمی دانست

که حق، به بنده نه روزی به شرط ایمان داد

من و ملازمتِ آستـانِ پیرِ مغان

که جام می به کف کافر و مسلمان داد

                                             آذر بیگدلی

 

اینهم نتیجه ی فقیرنمایی بااون هیکل:

 

 

 

آورده اندکه....

 

                                     محتسب ومست

                                  (ازپروین اعتصامی)


محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت

 مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست

گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان می روی

 گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست

گفت: می باید ترا تا خانه ی قاضی برم

گفت: رو صبح آی، قاضی نیمه شب بیدار نیست

گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم

 گفت: والی از کجا در خانه ی خمار نیست؟

گفت تا داروغه را گوییم، در مسجد بخواب

 گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست

گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان

 گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست

گفت: از بهر غرامت جامه ات بیرون کنم

 گفت: پوسیده ست، جز نقشی ز پود و تار نیست

گفت: آگه نیستی کز سر درافتادت کلاه

گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست

گفت: می بسیار خوردی، زآن چنین بیخود شدی

 گفت: ای بیهوده گو حرف کم و بسیار نیست



گفت: باید حد زند هشیار مردم مست را

گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:36 ب.ظ

عالی بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد